بهرمندی هرچه بیشتر از منابع لحظه‌ی حال، عبور از رنج، توسعه‌ی پایدار شادی و رضایتمندی

Dr- golestannejad

بهرمندی هرچه بیشتر از منابع لحظه‌ی حال، عبور از رنج، توسعه‌ی پایدار شادی و رضایتمندی

داشتن مادر نوازشگر در کودکی داشتن ایمنی و اعتماد در بزرگسالی

یکی از دلایل عمده دوری از جمع و انزواطلبی احساس ناایمنی است.
برای بعضی از افراد اعتماد کردن به دیگران کار بسیار سختی است. آنها دنیا را جای ناامنی
می دانند که نمی شود به هیچ کس و هیچ چیز اعتماد کرد. به همین دلیل تصور می کنند که هر چه از آدمها دورتر باشند و یا مرزهای تنگ تری در روابطشان داشته باشند کمتر آسیب می بینند.

آنها مصداق این شعر فیض کاشانی هستند که
می گوید: “دلا خو کن به تنهائی که از تنها بلا خبزد
سعادت آن کسی بیند که از تنها بپرهیزد”

اما دلیل چنین دیدگاه بدبینانه ای چیست؟ چرا این افراد این قدر نسبت به دنیا و آدمهایش بی اعتماد هستند؟
اگر سرنخ این بی اعتمادی و احساس ناایمنی را بگیریم در بیشتر مواقع به دوران کودکی به خصوص دو سال اول پس از تولد بر می گردد، یعنی زمانی که فرد هنوز زبانمند نشده و دنیا را از طریق مادر یا مراقبت کننده ی اصلی اش درک می کند.
ما انسانها در حالتی بسیار ناتوان و وابسته وارد این دنیا می شویم و بنابراین به شدت به حمایت و مراقبت مادر نیازمندیم. اگر مادری در دسترس و پاسخگو به نیازهایمان داشته باشیم یا به عبارتی مادرمان خوش- کوک باشد که به موقع نیازهای زیستی ما را ارضا کند دنیا برایمان جای امنی می شود. چرا که برای ما مادر نماینده ی دنیاست.
در این حالت دلبستگی ایمن در ما شکل می گیرد و در سالهای بعد تثبیت می شود. چنین دلبستگی سبب می شود که بعدا در بزرگسالی به خودمان، دنیا و دیگران اعتماد کنیم و از روابطمان لذت ببریم.
اما اگر مادر نتواند نیازهای ما را به موقع برآورده کند و یا خودش درگیر تنش ها و اضطراب های زیادی باشد آنچه در ما شکل می گیرد بی اعتمادی و احساس ناایمنی نسبت به خودمان، دنیا و آدمهای دیگر است. امتداد این بی اعتمادی و احساس ناایمنی در بزرگسالی سبب بدبینی، اجتناب از رابطه های صمیمی و انزواطلبی می شود.

دکتر آلن اسکور که روان‌شناس و دانشمند علوم اعصاب است  در کتاب خود با عنوان ”بدتنظیمی عاطفه و اختلالات خویشتن“ روی نشان دادن این نکته تمرکز کرده است که چطور دلبستگی در دو سال اول زندگی تغییرات ساختاری در مغز ایجاد می‌کند. او می‌گوید فرزندپروری بی‌عاطفه روی توانایی کودکان برای تنظیم عواطفشان اثر می‌گذارد و به همین دلیل ممکن است آن‌ها این بدکارکردی را در طول عمر خود داشته باشند.

دکتر دان سیگل در کتاب مغز توجه‌آگاه می‌نویسد که وقتی والد و کودک با یکدیگر  هماهنگ هستند این وضعیت به کودک اجازه می‌دهد که احساس کند از طرف والد احساس می‌شود. این هماهنگی عمیق به ساخته‌شدن مدارهای تنظیم عواطف در مغز کمک کرده و تاب‌آوری کودک و توانایی او برای ورود و اشتغال به روابط معنی‌دار و همدلانه در آینده را افزایش می‌دهد.

با دوستان خود به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *