بهرمندی هرچه بیشتر از منابع لحظه‌ی حال، عبور از رنج، توسعه‌ی پایدار شادی و رضایتمندی

Dr- golestannejad

بهرمندی هرچه بیشتر از منابع لحظه‌ی حال، عبور از رنج، توسعه‌ی پایدار شادی و رضایتمندی

ارتباط از آغاز بیگ بنگ

چرا به ارتباط نیاز داریم؟

در آغازکلمه بود….. (کتاب عهد عتیق)

از زمان بیگ بنگ تا کنون نمی توان هیچ چیزی را یافت که خارج از رابطه باشد. درلحظه ی پدید آیی هستی دنیایی از آشوب ظاهر گشت. که تنها اقیانوسی بود از فرایندهایی درجریان که به طور تصادفی با هم ارتباط برقرار می کردنند. بنابراین هیچ چیز مشخصی بوجود نمی آمد.میلیاردها سال زمان لازم بود تا از میان این برخوردهای تصادفی الگوهایی پدید آید و عادت هایی در هستی شکل بگیرد. عادت هایی که شدند همان قوانین طبیعت. قانون هایی که از خلال آنها کهکشانها شکل گرفت. ستارگان وسیارات از جمله زمین سیاره ای که ما در آن سکونت داریم پدید آمد. و میلیادها سال طول کشید که از خلال ارتباطات درون زمین و میان زمین و کهکشان بی انتها حیات پدید آمد. حیات در واقع نظمی بدیع و خاص بود. نظمی که واجد عادتی شگفت انگیز به نام باز تولید خود و خود تنظیمی بود. و از خلال رابطه میان موجودات زنده و محیط حیات از یک ماده ی زنده ی واجد غشا به انسان خردمند فرگشت (evolution) یافت.

انسان خردمند با مغزی تکامل یافته تر و بزرگتر نسبت به مغز عمزادهایش یعنی میمونها واجد ذهن و زبان گشت. زبان به انسان خردمند قدرت ارتباط بین الاذهانی را داد چرا که تا قبل از آن تنها ارتباط بین انسانها از طریق چیزهای عینی بود. اما جادوی زبان با نمادها و واژه هایش سبب گشت که انسانها حتی در غیاب رویدادهای عینی و اشیا بتوانند با هم ارتباط برقرار کنند.
پیدایش زبان سبب گشت که انسان بتواند با خودش با دیگری و با کل هستی ارتباط برقرار کند.

اهمیت ارتباط در بقا زیستی انسان خردمند:

  1. میچیو کاکو معتقد است که اگاهی درطول چند میلیارد سال فرگشت یافته است. او آگاهی را به سه نوع آگاهی بر مکان آگاهی بر دیگری و آگاهی بر زمان تقسیم می کند. انسان خردمند تنها جانداری است که به دلیل داشتن مغز تکامل یافته به نام نئوکورتکس واجد هرسه آگاهی می باشد. بنابراین علاوه بر آنکه مانند اجداد خزندگانی اش بر محیط آگاه است و می تواند با محیط ارتباط برقرار کند و مانند نیاکان میمونی اش بر دیگری آگاه است و می تواند با دیگران قبیله اش ارتباط برقرار کند واجد آگاهی بر زمان است و بنابراین آگاه بر خود است و می تواند با بخش های درونی خودش نیز ارتباط برقرار کند.
    آگاهی بر خود امکانات و محدودیت های فراوانی برای انسان خردمند ایجاد کرده است. این آگاهی به انسان قدرت شناخت و بهرمندی از زبان را داده است که نتیجه ی آن ارتباطاتی فراتر از ارتباطات عینی است. ارتباطاتی که به قول نوال نوح هراری ارتباطات بین الاذهانی است. بنابراین انسانها از طریق ذهن هایشان می توانند با هم ارتباط برقرار کنند و برای گفتگو در مورد چیزی یا رویدادی وجود عینی ان الزامی نیست بلکه آنها می توانند از طریق نمادها و واژه ها در مورد چیزها و پدیدها تبادل نظر کنند. بنابراین بهرمندی از زبان پدید ایی جوامع بسیار بزرگتر از جوامع انسانهای بدوی را امکانپذیر کرد. که این خود به معنای بهرمندی هرچه بیشتر از امکانات و منابع محیطی و مصون بودن از تهدیدهای طبیعت و متخاصمان جوامع رقیب می باشد.

اما این آگاهی بر خود و بهرمندی از شناخت چالش های جدیدی بر سر راه انسان قرار داده است . انسان (برخود آگاه ) یعنی انسانی که بر بیماری پیری و بر مرگ محتومش آگاه است. اگر بیمار می شود و گرفتار درد می گردد جسما و ذهنا به تقلا می افتد که (چرایی) آن را بیابد تا راهی برای رهایی از دردش پیدا کند و چه بسا این تکاپو نه تنها دردش را نکاهد بلکه سبب افزودن رنج به دردش گردد.

میمونی را در نظر بگیرد که سنگی روی پایش می افتد و سبب آسیب و درد او می شود. میمون هرگز به چرایی آن اتفاق فکر نمی کند او تلاش می کند سنگ را از روی پایش بردارد و با کارهایی که به طور غریزی یاد گرفته است زخمش را بهبود دهد و دردش را کم کند.

حالا فکر کنید اگر همین اتفاق برای من و شما بیفتد چه کارهایی می کنیم. ممکن است ما هم مثل همان میمون سریع در صدد برداشتن سنگ بزرگ از روی پایمان باشیم ویا شروع کنیم به فریاد زدن و کمک خواستن و یا چون ذهنا احساس درماندگی کنیم و از ترس بی حرکت بمانیم. اما در همه ی این حالتها ما ذهنا داریم به چرایی اتفاق هم فکر می کنیم مثلا توی ذهنمان دنبال مقصر می گردیم. و اگر کسی یا چیزی را برای سرزنش پیدا نکنیم سرزنش هایمان را بر سر خودمان می ریزیم. مثلا اینکه چرا اصلا از این راه آمدی؟ و یا ممکن است در گرداب نگرانی اسیر شویم مثلا نگرانی از اینکه نکند عصب و عروق پایمان آسیب دیده باشد و دیگر نتوانیم راه برویم و این نگرانی ها و یا ان سرزنش ها به شدت انرژی ما را مصرف می کنند و بنابراین کارمان برای رهایی از سنگ سختر می شود.
در واقع خوردن سیب آگاهی (برخود) سبب رانده شدن ما به زمین ذهن شد. جایی که سراسر قیل و مقال افسوس ها ی گذشته و نگرانی های آینده وجود دارد.

 

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان                      قیل و مقال عالمی می کشم از برای تو

حافظ به زیبایی بیان نموده است که نداشتن آگاهی و به تبع اختیار سبب ملالت حیات شده بود انگار نیاز به شوری نو داشت تا از آن یکنواختی به در آید پس انسان بر خود آگاه شد و این یعنی بیرون آمدن ازایمنی ندانستن. انسان از بهشت ندانستن و یکی بودن با طبیعت بدر آمد اما به دنیایی پر از قیل و قال رانده شد.

انسان از بهشت امن یکی بودن با طبیعت و نآگاهی ازهستی خود خارج شد تا دنیای دیگری را بسازد دنیای ذهنی اش را. ورود به دنیای ذهنی به انسان اجازه داد که با جادوی زبان هر موقع که می خواهد گذشته را حاضر کند و ازآن برای برنامه ریزی آینده ای که هنوز نیامده است بهره بگیرد. پس توانایی انسان برای سازگاری با محیط و پیش رفتن در جهت زندگی راحتتر و آسودتر بیشتر شد. انسانها بواسطه ی ذهن و جادوی واژه ها و نمادها توانستند ارتباطات بیشتری با یکدیگر برقرار کنند. ارتباطات بیشتر و بهرمندی از تجارب یکدیگر روز به روز سبب ارتقا آگاهی انسانها گردید. از بعد عصب شناختی تجربیات بیشتر و ارتباطات بیشتر سبب ساخته شدن راههای بین عصبی بیشتر گشت که این خود سبب ارتقا عملکرد انسان و ارتباط سازگارانه ترش با محیط گشت.

با پدیدآیی جوامع بزرگتر و ارتباطات بیشتر انسانها با یکدیگرمهارت ارتباطی هرچه بیشتر اهمیت یافت. اجداد صد هزار سال پیش مان در گروههای بسیار کوچکی با هم زندگی می کردنند. با هم به شکار می رفتند و با هم در برابرمتخاصمان و حیوانات وحشی می جنگیدند. محدوده ی ارتباطی شان همان گروه کوچکشان بود. بنابراین آنها قوانین ارتباطی محدودی داشتند. هرکس درون قبیله بود و از قوانین ان پیروی می کرد به عنوان عضوی از قبیله شناخته می شد که تحت حمایت سایر اعضای گروه قرار می گرفت و هرکس خارج از گروه بود و یا به دلیل سرپیچی از قوانین از گروه طرد می گشت در برابر گروه قرار می گرفت. اما در طی چند هزار سال پیش از یک سو تعداد افراد گروه ها زیادتر شد و از طرف دیگر ارتباطات بین گروهی پدید آمد.گروههای مختلف برای بهرمندی هرچه بیشتر از منابع طبیعت به ارتباط با یکدیگر پرداختند و بنابراین تعاملات میان گروهی کم کم بیشترو بیشتر شد. حالا دیگر نمی شد به سادگی دوست را از دشمن تشخیص داد پس باید قوانین ارتباطی بیشتری وضع می گردید تا در عین حال که با ارتباطات بیشتر بهرمندی انسان ها از منابع طبیعی بیشتر می شد می توانستند در برابر متخاصمان و یا حتی افراد درون گروه که می خواستند بدون پرداخت هزینه ای تنها از منابع و منافع دیگران بهرمند شوند (free rider) از منافع خود دفاع کنند.

این موضوع ادامه دارد…..

با دوستان خود به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *