بهرمندی هرچه بیشتر از منابع لحظه‌ی حال، عبور از رنج، توسعه‌ی پایدار شادی و رضایتمندی

Dr- golestannejad

بهرمندی هرچه بیشتر از منابع لحظه‌ی حال، عبور از رنج، توسعه‌ی پایدار شادی و رضایتمندی

امروز من

امروز اصلا حالم خوب نبود. غم زیادی احساس می کردم. حوصله ی انجام هیچ کاری را نداشتم. یک دفعه متوجه این بی حوصلگی ام شدم. خیلی وقتها آدم بی حوصله است، غمگین است اما از آن آگاه نیست و این عدم آگاهی کار دست آدم می دهد چون می خواهد طبق روتین روزانه اش عمل کند و این بیشتر حال آدم را می گیرد. سالها مراقبه و تمرینات ذهن آگاهی به من کمک کرده است که به موقع سر برسم و احوال خودم را بپرسم. امروز هم آگاهی ام سر رسید و از من پرسید زهرا خوبی؟ گفتم نه ! خیلی احساس غم می کنم.به من گفت یعنی چی احساس غم می کنی؟
گفتم یعنی گرفتگی و سنگینی در قفسه ی سینه ام دارم ، یک بغضی توی گلویم نمی گذارد درست نفس بکشم دلم می خواهد گریه کنم ….
همین طور که داشتم غمگینی ام را توضیح می دادم یک دفعه فهمیدم غیر از غم احساس ناخوشایند دیگری هم دارم. انگار یک احساسی خودش را پشت غم پنهان کرده بود. به حس های درون بدنم دقیق تر نگاه کردم. در دستهایم انرژی زیادی احساس می کردم که انگار می خواست به صورت یک نفر مشت بزند !
و من فهمیدم که احساس اصلی من خشم و عصبانیت است. نمی دانم به چه دلیلی به طور ناخوداگاه سعی کرده بودم خشمم را سرکوب کنم و آن خشم خودش را به صورت غم که ظاهری مردم پسند تر داشت درآورده بود.
حالا می دانستم که علت بیقراری ام چیست. با خودم گفتم الان مهمترین کار تو تیمار و مراقبت از احساس خشم ات است. چرا که دست به هر کاری بزنی این خشم آن را خراب می کند.
من خودم را شرطی کرده ام که هر وقت گرفتار احساسات ناخوشایند شدم دو کار انجام دهم، یکی نوشتن و دیگری مراقبه.
البته من نوشتن را امتحان کرده بودم و نتیجه اش همان آگاه شدن به احساس خشمم بود. پس حالا نوبت مراقبه بود. از توی یوتیوب یک مراقبه ی مربوط به آرام سازی خشم را پیدا کردم. به پشت دراز کشیدم چشم هایم را بستم و شروع کردم به گوش دادن به صدای فردی که مراقبه را هدایت می کرد.
آگاهی بر تنفس، تصویر سازی و تشبیه خشم به انرژی سیاهی که همه چیز را سیاه و تاریک می کند …مراقبه حدود ۲۰ دقیقه طول کشید و بلاخره تمام شد. من باز هم عصبانی بودم اما انگار دلم می خواست بروم سراغ کاری. باز هم از تمرینات مراقبه ای یاد گرفته ام که خیلی زود از مراقبت گری خودم دست بر ندارم. پس این بار در یک وضعیت راحت به شکم خوابیدم و به ویس استادم دکتر محمودی در مورد نظریات سارتر در مورد وجود انسانی گوش دادم…..نیم ساعتی گذشت و ساعت ۲ یعنی وقت ناهار شد. ویس را متوقف کردم و دیدم که چقدر آرام تر شده بودم و دیگر اثری از خشم نبود.

با دوستان خود به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *