لب تابم را باز کردم تا مطلبی برای سایتم بنویسم. مطلبی با موضوع بی نقص گرایی. می خواستم تجربه ی شخصی ام را در مورد بهبود کامل گرایی با استفاده ازشناخت درمانی بر پایه ذهن آگاهی بنویسم. ناگهان به خودم آمدم و دیدم کلی کارانجام نشده دارم که الویت شان از مطلب نوشتن در سایت بیشتر بود. ناگهان به خودم آمدم و فهمیدم دوباره در چاه کامل گرایی افتاده ام. چون همه ی توجه ام را بر این معطوف کرده بودم که حتما در سایت یک مطلب درست وحسابی بنویسم واین کار بر اساس تجربه ام حدود دو ساعتی وقتم را می گرفت و باعث می شد به کارهای دیگرم نرسم. بنابراین با کمک همان روش ذهن آگاهی که می خواستم در موردش بنویسم خواستم را به چالش کشیدم. از خودم پرسیدم الویت این محتوا نویسی برای سایت چقدر است؟ وقتی خوب فکر کردم دیدم برایم در درجه سوم قرار دارد. اگرچند ماه پیش بود کاملا بی خیال اش می شدم، چرا که می گفتم ولش کن حالا که نمی توانم مطلب کاملی بنویسم پس بهتر است کلا بی خیال نوشتن شوم. اما انجام مداوم تمرینات ذهن آگاهی و به چالش کشیدن افکار کامل گرایانه ای که این سالها انجام داده ام به من کمک کرد که به خودم بگویم: لازم نیست یک متن بلند بنویسی، تنها در حد چند خط بنویس! با آمدن این فکر به صفحه ی ذهنم احساس رهایی و شادی کردم. چرا که هم می توانستم به قولی که به خودم داده بودم (گذاشتن مداوم مطلب در سایت ام) عمل کنم وهم به الویت های دیگرم برسم. این روزها بیشتر از هر زمان دیگری فهمیده ام که باید به گونه ای در زندگی عمل کنیم که بتوانیم کیف لحظات را در کام جانمان بریزیم زیرا تنها کیف ها هستند که می مانند. حالا می دانم که نباید کیف لحظات را فدای کامل گرایی نمود.