شفقت ورزی به خود! چقدر با این واژه آشنایی دارید؟ آیا فکر میکنید ما انسامها همان طور که نسبت به دیگران مهربانی و شفقت ورزی می کنیم باید با خودمان هم همین گونه باشیم ؟ و یا نه مهربانی به خود به نوعی خودخواهی است و خود شیفتگی؟
یعمی اینکه ما باید فقط به دیگران مهرورزی کنیم و بعد دیگران هم به ما مهرورزی کنند؟
اکثر ما در دوران کودکی این گونه یاد گرفته ایم که باید فقط به دیگران مهربانی کنیم و غمخوار انها باشیم و زمانی که خودمان گرفتار درد و رنجی می شویم انتظار مهربانی و شفقت از جانب دیگران داشته باشیم.
از وقتی کودکی بیش نبوده ایم همیشه تربیت مان آمیزه ای بوده است ازتنبیه و یا تشویق. دختر یا پسر خوب می شدیم اگر به باید ها و نبایدهای نظام های والدی همچون پدر و مادروسیستم های آموزشی اری گو بودیم و دختر یا پسر بد می شدیم اگر مخالفتی می کردیم. خلاصه اینکه از همان آغازکودکی دریافت مهرو عشق و ارزشمند بودنمان مشروط شده است به رفتاری که انجام می دهیم.
ناگفته پیداست که چنین رفتاری تابع درجات است . یعنی بعضی از پدر ها و مادرها محدودیت ها و باید و نبایدهایشان خیلی بیشتر است از حمایت ها و مهر نامشروط شان و همین می شود که از زمانی که کودکی ناتوان بوده ایم برای مان این چنین جا افتاده است که ما مستحق مهربانی نخوهیم بود مگر انکه طبق نظر دیگران یا همان والد نماد ها و یا والد های درون فکنی شده ی خودمان عمل نماییم. حالا بعد از گذشت سالها از زمان کودکی مان همچنان ردپای این مهر مشروط و ارزشمندی بواسطه ی دستاوردهایمان در بزرگسالی مان دیده می شود. ما نمی توانیم بدون قیدو شرط خودمان را دوست داشته باشیم . نمی توانیم وقتی مرتکب خطایی می شویم به خودمان روادار باشیم که در وضعیت انسانی خطا جزئی انفکاک ناپذیر است و به لحاظ ذهنمندی گرفتار احساس گناه می شویم . یعنی اینکه مرتب خطای مان پیش رویمان می آید و خودمان را بابتش سرزنش می کنیم. دائما به خودمان می گوییم تو چرا این قدر بی لیاقتی ؟ چرا این قدر به زندگی خودت و دیگران گند می زنی؟
سالهای زندگی بیشتر ما آدمها در سرزنش و خود خوری سپری می شود. دائما از خودمان و از دنیا گله و شکایت می کنیم. دائما خودمان را بازخواست می کنیم و می پرسیم چرا ؟
چون یاد نگرفته ایم آن عشق نامشروط را به خودمان بدهیم . نمی توانیم وقتی مرتکب خطایی می شویم ، وقتی به هر دلیل احساسات ناخوشایند به سراغمان می آید خودمان را سرزنش نکنیم و به خودمان با مهربانی و رواداری نگاه کنیم. اگردوست مان یا یکی از عزیزانمان گرفتار مشکلی شود همه ی سعی مان را به کار می گیریم تا به او همدلی دهیم وکولبار غمش را سبکتر کنیم. به او می گوییم ببین عزیزم همه مرتکب خطا می شوند همه دچار احساسات ناخوشایند می شوند تو نباید این قدر خودت را اذیت کنی!
اما افسوس که وقتی نوبت به خودمان می رسد و دچار گرفتاری می شویم نمک به زخممان می پاشیم و می گوییم عجب آدم احمقی هستم؟
ما آدمها ذاتا نسبت به خودمان مشفق هستیم . به تجربه دیده ایم زمانی که گرفتار جراحتی جسمی می شویم مثلا با چاقو انگشتمان را می بریم وخون از محل زخم مان بیرون می ریزد هرگز دوباره چاقو را به درون اش فرو نمی کنیم . بلکه ان را تمیز کرده و بانداژ می کنیم. خوب علتش این است که ما به صورت ذاتی می دانیم که باید از جسممان در هنگام تهدید مراقبت کنیم. ارگانیسم ما داری صیانت ذات یا خود مراقبتی است. اما چرا در هنگام جراحت های روانی بر عکس عمل می کنیم؟ چرا سیستم حفاظتی مان دچار خطا شده است و تازه بیشتر خودمان را عذاب می دهیم. همه ی ما در زندگی با حوادثی روبه رو می شویم که شاید اراده ی ما در بروز آن هیچ نقشی نداشته باشد ولی به هرحال دردی را بر ما وارد می کنند و سبب بروز هیجانات نا خوشایندی در ما می شوند، در چنین مواقعی اکثر ما به جای همدلی کردن با خودمان تازه نمک به زخم روانی مان می پاشیم و خودمان را سرزنش می کنیم. علت چنین برخورد نامهربانانه ای با مشکلات وهیجانات ناخوشایندمان چیست؟
شاید علتش تربیت چوب و هو یج است. دراکثر نظام های والدی ازروش چوب و هویج استفاده می کنند! یعنی یا با هویجی تشویق مان می کنند که به سمت جلو حرکت کنیم و یا با چوبی به پشت مان می زنند تا جا نمانیم. خوب احتمالا چنین نظام های والدی انسانها را حیوانی همچون خر در نظر گرفته اند که همیشه باید بوسیله ای وادار به حرکتش کنند. هیچ گاه به ما «بودن» و نظارگری را یاد نداده اند. چرا؟
چون نظام های والدی مان برآمده ازنظام های سرمایه داری هستند که در آن همه چیز پول و موفقیت است. تو زمانی برای تلف کردن نداری همیشه باید در حال حرکت باشی وگرنه از بازار پول درآوردن و خرج کردن جا می مانی . درست است ما به خصوص در این هزاره ی سوم بیش از پیش فرهنگ تربیتی چوب و هویج را داریم. کانال های ماهواره ای صفحات دنیای مجازی پر است از این نمایش های موفقیت که آدمها با بدو بدو کردن آن را به دست اورده اند. این فرهنگ به نوعی کافی نبودن و کامل گرایی را ترویج می دهد. تو هر کاری بکنی باز به ان کمال مطلوب نمی رسی! همیشه خوشبختی و موفقیت جای دیگری است. انگار همگی همچون اراکنه محکوم شده ایم که تا ابد در بافتن تار موفقیت دست و پا بزنیم تا بلاخره فرشته ی مرگ ما را از این تلاش مداوم راحت کند و درون قبر است که ارام می گیریم. در چنین نظام والدی و فرهنگ مصرف گرایی جایی برای بودن برای نظارگری و نگاهی مهربان به حال بدمان وجود ندارد . در این فرهنگ جایی برای همدلی کردن و مراقبت و تیمار گری وجود ندارد. چرا که ما وقت را از دست می دهیم. بعلاوه اگر به خودمان مهربانی کنیم پرو می شویم و می خواهیم تا ابد در همین حال بمانیم و هیچ حرکتی نکنیم. انگار مهربانی وشفقت ورزی به خود را به نوعی تنبل پروری می پنداریم. ما انسانهای خردمند هزاره ی سومم زندگی کردن یادمان رفته است. ما شده ایم وسیله ای برای چرخاندن چرخ های تجارت و سیاست! ما نمی توانیم به خودمان روادار و مهربان باشیم چرا که آن وقت دیگر فریب نظام های سیاسی و تجاری را نمی خوریم و برای لقمه ای احساس ارزشمندی و دوست داشتنی بودن دست و پا نمی زنیم….
ادامه دارد
یک پاسخ
عالی و تامل برانگيز