جلسه سوپرویژن با دکتر آذرپناه روز چهارشنبه برگزار شد و زهرا اولین مراجع بود. کلی برای چنین جلسه ای هیجان داشت. دلش می خواست با خودش آشنا شود. زهرا عاشق صداقت بیرحمانه با خود بود. برای همین حاضر شده بود که جلوی پنجاه و اندی آدم که از شهرهای مختلف ایران و حتی بعضی از آنها در کشورهای دیگر بودند از خودش بگوید . آن هم جلوی یک مشاور قدر که خیلی راحت او را به حرف در می آورد.
جلسه شروع شد و چون اولین کیس یعنی نگار آمادگی نداشت از زهرا خواستند که او اولین کیس باشد . زهرا دوربین و صدایش را با ز کرد و بعد از سلام و علیک خودش را معرفی کرد. خیلی آرام و راحت بود. اصلا انگار نه انگار که جلوی یک عده دارد حرف می زند. زهرا کلا با مسئله خودافشایی خیلی مشکلی ندارد. البته خیلی جاها هم بنا به ملاحظاتی از خودش خیلی نمی گوید. خوب هر آدمی یک محدوده ی امن برای خودش دارد. یعنی می داند تا کجا می تواند از خودش حرف بزند که بعدا خودش را سرزنش نکند. اما در جلسه سوپرویژن جریان فرق می کرد. انگار وجود یک مشاور کارکشته و حرفه ای اجازه ای هیچ خودسانسوری را به زهرا نمی داد.
دکتر از او خواست که در مورد خودش حرف بزند و زهرا این طور شروع کرد. اینکه یک آدمی است که در میانه ی طیف درونگرایی برونگرایی قرار گرفته است. با اینکه به ارتباط علاقمند است اما خیلی هم حوصله ی ارتباط را ندارد. او اصلا حوصله ی رفتن و مانده در فضای اینستا را ندارد با اینکه می داند برای آینده ی کاریش این مسئله ای لازم است ولی به سختی خیلی کوتاه در اینستا می ماند و اصلا حوصله ی کامنت گذاشتن هم ندارد. انگار به نوعی نمی خواهد برای این کار وقت بگذارد. او ترجیح می دهد کتاب بخواند، ویس گوش بدهد و یا با خانواده اش وقت بگذراند . خلاصه اینکه او در عین حال که ارتباط را دوست دارد اما تنهایی و با خود وقت گذراندن را هم خیلی دوست دارد. از بچگی هم همین طور بود بعضی وقتها یک بچه سرو زبان دار و پرحرف بود که همه را به وجد می آورد و یک زمانهایی هم می شد یک پرسفون معصوم ویا بهتر است بگویم یتیم که انگار جرات نمی کرد که از سرزمین تاریک تنهایی و با خود بودنش بیرون آید و با دیگران ارتباط برقرار کند. خلاصه اینکه زهرا از همان اول هم این الگو را داشت. البته که او بچه ی ته تغاری مامان و باباش بود . بچه ای که بعد از مرگ برادرش تصمیم گرفته شده بود که به دنیا آورده شود. شاید برای همین خیلی عزیز گرانی بود. از همان بچگی او شخصیت اتنایی داشت . یک بار که با خانواده برای خرید لباس زمستانی رفته بودند او بعد از اینکه برا ی خواهرش پارچه ی پالتویی گرفتند کاری کرد که بقیه بروند خانه و او همراه پدرش رفت و یک پالتو دوخته خرید . پالتویی که لب آستین هایش خزدوزی شده بود. وقتی ذوق کنان همراه پدر در حالی که پالتوی دوخته ی بسته شده بندی در دستش بود به خانه آمد، دو خواهر و مادرش با دیدن پالتوی دوخته شده انگشت به دهان مانده بودند. آخر پدر زهرا آدم خسیسی بود که به این راحتی ها زیر بار خریدن همچین پالتویی که به نسبت هم گران بود نمی رفت. خلاصه از آن روز این شد نقل مجلس خانواده اش که این بچه با چه سیاستی باعث شده بود که پدرش زیر بار خریدن پالتو دوخته برود. و البته شاید همین در خواهرش احساس بدی ایجاد کرده بود که چطور یک بچه با شش سال سن توانسته پدر را گول بزند و من بی دست و پا نتوانسته ام. حالا که فکرش را می کند دلش به حال خواهرش طیبه می سوزد. آخر او همیشه احساس می کرد که نسبت به دو خواهر دیگرش چه زهرا که کوچکتر از او بود و چه خواهر بزرگترش عاطفه، در جایگاه پایین تری قرار دارد. خوب انگار خیلی حاشیه رفتم داشتم از جلسه سوپرویژن زهرا می گفتم که صحبت به اینجا کشید. اما دلم نمی آید این را با شما در میان نگذارم که زهرا به من گفت که بعد از آن جلسه چیزهای زیادی برایش بالا آمده است اینکه انگار او با آن ویژگی هایی که در دوران کودکی داشته است شاید به طور ژنتیکی ویژگی آتنایی و ارتمیس را داشته است و در واقع ذهنیت اجتنابی و پیشگیری گرای پدرش سبب شده است که کم کم این حالت ها در او تضعیف شود و ترس هایی در او بالا بیاید. آخر دکترهرمانیان به او گفته بود که او پرسفونی در سایه دارد و آتنا و ارتمیس درپرسونای او هستند . یعنی او فکر می کند اصلا این ویژگی آتنایی نه برای خوشایند جامعه بلکه به دلیل ویژگی های سرشتی اوبوده است. اوفهمید که در سفر قهرمانی جایی از پرسفون معصوم به حالت حمایتگر مادر درآمده است یعنی حمایتگری از مادررا از همان دوران کودکی آغاز کرده است. اما ویژگی بارز زهرا جستجوگری است. او همیشه می گوید اگر یک ویژگی مثبت قابل توجه داشته باشد جستجوگری است. یعنی او می خواهد بداند. برای همین عاشق روانشناسی و فلسفه است . زیرا این دو به او کمک می کند که نه تنها خودش بلکه کلا وضعیت انسانی را جستجو کند و مانند کریستوف کلمب هر زمانی قاره ای جدید در جهان انسانی که در آن به سر می رد را کشف نماید. خلاصه زهرا خیلی عاشق جستجو گری است. ویژگی بارزدیگری که فکر می کند قدری به صورتی وحشی در او وجود دارد و تلاش می کند تا آن را تلطیف کند ویژگی جنگجویی است . شاید این از همان آرتمیس او بر می آید . از همان بچگی هم او در مقابل حرف زور پدر تاب نمی آورد و می خواست به نوعی با جنگجویی حق مادردیمیتری اش را از پدر زئوسی بگیرد. خیلی جالب است زهرا بیشتر از اینکه از مادرش تعریف کند از پدرش می گوید. زهرا همیشه می گوید پدرم بهترین الگوی من بوده است. حتی حالا که چند سالی است فوت کرده است با تمام وجود به پدراش احترام می گذارد. نمی داند چرا ولی به نوعی فکر می کند که پدرش چه به صورت ایجابی چه به صورت صلبی می تواند تا پایان عمرش الگوی او باشد. پدر زهرا بسیار سخت کوش بود. او برای تلاش و کار ارزش زیادی قائل بود….
این داستان ادامه دارد ….