امروز داشتم به سفر یک هفتهایم به استان آذربایجان شرقی و زنجان فکرمیکردم. همین شنبهی گذشته بود که همراه خانواده راهی جاده شدیم. روزهای سفرمان مثل بقیهی روزهای زندگی هم خاطرات شیرین داشت هم خاطرات تلخ. یاد اولین خاطرهی شیرینم در ساعات آغازین سفر افتادم. وقتی در حال نگاه کردن به درختان و ساختمانهایی بودم که به سرعت ازجلوی چشمانم عبور میکردنند یک دفعه این فکر به ذهنم آمد که زندگی هم سفریست که با تولد آغاز میشود. انگار به محض ورود به این دنیا سوارماشینی میشویم که از حوزههای استحفاظی مختلفی مانند کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و پیری میگذرد و درنهایت دوباره به جایی میرسد که سفر از آن آغاز شده است. بهیاد فیلم بنجامین باتن افتادم که در آن شباهت نوزادی و پیری؛ یعنی لحظات آغازین و پایانی به زیبایی نشان داده شده بود. بنجامین که پدرش کارخانهی دگمه سازی داشت برخلاف همهی آدمها در حالت پیری به دنیا آمد و بنابراین بهجای بزرگ شدن سال به سال روبه عقب به سمت دوران کودکی حرکت کرد تا جایی که تبدیل به نوزادی شد و از دنیا رفت. فیلم به گونهای خلاقانه نشان میدهد که انگار از یک مبدا شروع به سفر میکنیم و دوباره به آن برمیگردیم. همین طور که در ذهنم فیلم را مرور میکردم به این نتیجه رسیدم که به نوعی درهنگام مرگ مثل زمان تولد با زهدانی مواجهه میشویم با این تفاوت که اینبار به جای بیرون آمدن از رحم مادر به درون مادری بزرگتر به نام زمین برمیگردیم. با خودم گفتم چه جالب همهی ما انسانها چه فرزند ثروتمندترین آدم دنیا باشیم چه فرزند فقیرترین در این آمدن و رفتن باهم مشترک هستیم؛ یعنی در هستی و نیستی کاملا یکی هستیم . اما در میان این آمدن و رفتن تفاوتی داریم که گاه از زمین تا آسمان است. به قولی بعضی کره خر به دنیا میآیند و خر از دنیا میروند یعنی بدون آنکه هیچ بهرهای از ظرفیت تحقق و خلق کردن خود از این دنیا میروند در حالی که بعضی به معنای واقعی در مقام آفرینشگری به قول بودا خودهای نازاده قرار میگیرند.
نمیدانم چه اتفاقی درون مغز و ذهنم افتاده بود که به فکر این چیزها یعنی مرگ و زندگی افتاده بودم. شاید عبود سریع از کنار ماشینها سبب شده بود که بخش فلسفی ذهنم روشن شود. این سوال توی ذهنم آمد که کدام ویژگی ما انسانها را از سایر حیوانات اجتماعی مانند میمونها و شامپانزهها متمایز میکند؟ در حافظهی طولانی مدتم گشتی زدم و از اطلاعاتم در حوزهی روانشناسی تکاملی به این نتیجه رسیدم که مهمترین وجه تمایز ما انسانهای خردمند آگاهی، قدرت انتخاب و آفرینشگریست. هریک از ما ممکن است با ژنهایی به دنیا بیاییم در شرایطی که انتخاب آن دست خودمان نیست بزرگ شویم اما با وجود همهی محدودیتهای زنتیکی، تربیتی و محیطی، ما ظرفیت و امکان آن را داریم که چیزی از خودمان بسازیم که نوظهور است. ما انسانها قادریم به قول آبراهام مازلو بشویم آنچه باید بشویم و این ویژگی منحصر به فرد ما انسانهای گونهی خردمند است. وقتی افکارم به این نقطه رسید با خودم گفتم پس چرا خیلی از ما آدمها از این امکان بزرگ استفاده نمیکنیم؟ چه موانعی مانع از بهرمندیمان از آگاهی، انتخاب و بهرمندیمان از ظرفیتها و تواناییهایمان برای خلق خودی فرگشت یافته میشود؟
ادامه دارد…..