پیشنویس: ازآنجاییکه از زمان کودکی همیشه در جستوجوی پیدا کردن راههایی برای تغییر عادتها و رفتارهای مشکلساز و بهبود وضعیت موجودم بودهام؛ آشنایی با علم تغییر مرا به وجد آورد. زیرا به من کمک کرد تا بتوانم با صرف انرژی و زمان کمتر در جهت تغییر و رسیدن به اهدافم حرکت کنم.
همچنین در ادامهٔ این مقاله نیز تلاش کردهام با نگاهی علمی موانع تغییر را مورد بررسی قرار دهم. امیدوارم اطلاعات داده شده در این مقاله بتواند به شما کمک کند تا با شناسایی موانع هرچه بیشتر و آسانتر در مسیر تغییر حرکت کنید.
خاطرهای دور از تغییر
داستان علاقهٔ من به تغییر به زمان کودکیام برمیگردد. یادم میآید وقتی پنجششساله بودم، حبوبات و ادویههای مختلف را به این امید که ترکیبشان با هم چیز تازهای درست کند؛ مخلوطشان میکردم. البته حاصل کارم چیزی نبود جز غرولندهای مادرم بابت هدر دادن مواد غذایی!
بزرگتر که شدم، هر وقت به خاطر اشتباهات و خطاکاریهایم دچار احساسات ناخوشایند میشدم؛ به خودم قول میدادم که از شنبه تغییر کنم و دختر بهتری بشوم. حالا که فکرش را میکنم، انتخاب شنبه بهنوعی به تأخیر انداختن تغییر بود.
ازیکطرف فکر تغییر و بهتر شدن برایم بسیار خوشایند بود و از طرف دیگر، متفاوت عمل کردن، چندان کار سادهای نبود. برای همین به خودم قول میدادم که با فکر تغییر، از دست سرزنشگرم رها شوم و نقداً احساس بهتری پیدا کنم. از شما چه پنهان خیلی از آن شنبهها هرگز از راه نرسیدند!
وقتی وارد مدرسه شدم، بودن با همسنوسالها الگویی برای تغییر به من داد. بهعلاوه، رفتار خوشایند بعضی از معلمها سبب شد که نحوهٔ درس خواندنم سالبهسال تغییر کند. مثلاً رفتار مهربانانهٔ معلم کلاس سومم باعث شد که یکدفعه از شاگردی با نمرههای مرزی به شاگردی درسخوان با نمرههای خیلی خوب تغییر وضعیت دهم.
حالا که به گذشته نگاه میکنم، خیلی از وقتها یک علت مهم برای تغییرم این بود که با دقت به آنهایی که عملکرد خوبی داشتند، نگاه میکردم. اگرچه اولش گرفتار حسرت میشدم؛ اما عزمم را جزم میکردم که بهجای غبطه خوردن از آنها الگو بگیرم و بهخوبیِ آنها بشوم.
درواقع عطش به بهتر شدن و کنجکاوی برای یادگرفتن چگونگی تغییر به من کمک کرد تا درزمینهٔ تحصیلی؛ پیشرفت خوبی داشته باشم که نتیجهی آن قبولیام در رشتهٔ دندانپزشکیِ دانشگاه تهران بود. من توانستم به کمک کنجکاوی و توجه به رفتار کسانی که موفق شده بودند؛ رویایی که بهنوعی برایم دستنیافتنی بود را محقق کنم.
تغییر؛ همراه همیشگی انسان
داستان توانایی انسان برای تغییر، به زمانهای دور برمیگردد. همان وقتیکه انسان بر خودش آگاه شد و فهمید که میتواند میان چند چیز، یکی را انتخاب کند.
برای تغییر، ما باید درجاتی از قدرت کنترل وضعیت نامطلوب را داشته باشیم. اغلبمان نیز موافق این نگرش که فکر کردن به تغییرِ شرایطی که خارج از کنترل ماست، تنها سبب هدر دادن وقت و انرژیمان میشود نیز هستیم.
از طرفی گاهی با وضعیتی روبهرو میشویم که باوجود دو شرط ذکرشده برای تغییر، بازهم قادر به عوض کردن شرایط نیستیم. به تجربه دیدهایم که اغلب خود سرزنشگریهایمان هم بابت همین موارد است که فکر میکنیم امکان و توانایی حرکت از وضعیت ناخوشایند و رسیدن به وضعیت مطلوب را داریم ولی کاری نمیکنیم.
واقعاً چرا بعضی از مواقع باوجودآنکه بهظاهر توانایی تغییر رفتار داریم، نمیتوانیم رفتارمان را عوض کنیم؟
آیا مشکلمان این است که آنطور که بایدوشاید برای تغییر انگیزه نداریم؟
آیا نداشتن اراده و خواست قوی دلیل سبب اهمالکاریمان برای تغییر و یا توقفمان در مسیر هدف میشود؟
تا همین چند دههٔ گذشته بر اساس باور غالب در روانشناسی، نداشتن خواست و ارادهٔ قوی، دلیل عمده مقاومت در برابر شروع تغییر یا رها کردن آن در میانهٔ راه معرفی میشد.
بر اساس همین باور بود که بازار کتابهای انگیزشی داغ شد و البته هنوز هم هست. سخنرانان انگیزشی با سوارشدن بر موج اراده و خواست به تغییر، توجه مخاطبان زیادی را به خودشان جلب کردند. از این رو بود که ویدیوهای انگیزشی بسیار پرطرفدار شدند.
به نظرم وجه مشترک و علت پرطرفدار بودن چنین کتابها، ویدیوها و سخنرانیهای انگیزشی این است که آنها با قطعیت و بدون هیچ شَک و شُبههای اراده را کلید طلایی تغییر معرفی میکنند.
شاید نشستن پای چنین سخنرانیهای انگیزشی که در فضایی خلسهگون به مخاطب القا میکند که «خواستن، توانستن است» بتواند در مواردی به تغییرِ موفق منجر شود؛ اما شواهد نشان میدهند در اکثر موارد، حاصل آنها چیزی نیست جز شور و اشتیاقی که بدون هیچ حرکتی برای تغییر فروکش میکند.
البته گاهی قدرت القا چنین نمایشهای انگیزشی، بهقدری است که سبب افتادن فرد در توهم همه کار توانی (قدرت مطلق) میشود.
برای همین فرد، بهصورت هیجانی و بدون در نظرگرفتن موانع و استعدادها و توانمندیهای واقعیاش به درون حوضچه تغییر میپرد. در بیشتر موارد نتیجهٔ چنین حرکت شتابزدهای این است که با برخورد با اولین موانع، حباب توانمندی خیالیاش میترکد و با سقوط به درون واقعیتِ ضعفها و محدودیتهایش، باحالتی سرخورده و ناامید از خود به وضعیت قبلیاش برمیگردد.
به نظر میرسد اگرچه خواست به تغییر و اراده نقش مهمی در دستیابی به اهدافمان دارد؛ ولی تنها عاملِ مؤثر نیست. شاید فکر کنیم که مشکلات تغییر مربوط به اهداف خیلی بزرگ است. اگر به زندگی روزمرهمان نگاهی بیندازیم، میبینیم که حتی در اقدامات سادهای مانند نوشیدن چند لیوان آب در روز یا انجام حرکات سادهٔ کششیِ بعد از هر یک ساعت کار با کامپیوتر، سختیِ تغییر خودنمایی میکند و ما در انجامشان شکست میخوریم.
علیرغم نگاه سطحی که تغییر را خیلی آسان و تنها متکی به خواست فرد میداند، بدون پیدا کردن راهکارهایی برای روبهرو شدن با موانع و به کار گرفتن عوامل انگیزشی دیگر؛ جایگزین کردن رفتار و عادات ناسالم امکانپذیر نیست.
تغییر و ابعادش
اهمیت تغییر و موانع آن، سبب شد که حدود دو دههٔ پیش عدهای از دانشمندان حوزهٔ روانشناسی و علوم اعصاب بهطور ویژهای موضوع تغییرِ رفتار را موردتوجه قرار بدهند.
دو سؤال بسیار مهم!
تابهحال شده راه و روشی که به دوستتان کمک کرده تا عادت مشکلسازش را تغییر دهد، برای شما بیفایده باشد؟
چرا یک راهحل مشخص برای تغییر عادتی مثل پرخوری برای بعضی مؤثر و برای بعضی بیفایده است؟
مطالعات علم تغییر رفتار، نشان میدهد که عملکردهایِ مغزیِ خیلی زیادی در تغییر رفتار دخیل هستند. مثلاینکه یک جعبهٔ سیاه میان راهحل (مداخله) و تغییر عادت وجود دارد.
در اینجا منظور از جعبه سیاه، همان مکانیسمهایِ مغزیِ مؤثر در تغییر رفتار است. دانشمندان حوزهٔ تغییر رفتار، تلاش میکنند تا با شناسایی این مکانیسمها عوامل مختلفِ مؤثر در تغییر عادتهای ناسالم و مشکلزایی مانند پرخوری، اعتیاد به مواد مخدر و مدیریت ناسازگارانه هیجانات در شرایط مختلف را شناسایی کنند.
چه زمانی تصمیم به تغییر میگیریم؟
یک جملهٔ معروفی در علم تغییر است که میگوید «اینکه شرایطی را دوست نداشته باشی، به معنای آن نیست که بخواهی آن را تغییر دهی».
یک سناریوی بسیار آشنا برای ما روبهرو شدن با آدمهایی است که دائم از شرایط ناخوشایندشان آه و ناله میکنند. بعضی وقتها فکر میکنید که آنها دنبال راهحلی میگردند. بنابراین شروع میکنید به راهحل ارائه دادن. مثلاً به او میگویید «روشِ … رو حتماً امتحان کن» و او در جواب میگوید «روش خوبیه؛ اما …». شما میروید سراغ پیشنهاد بعدی و دوباره بهنوعی او همان جواب « بله…اما» را میدهد.
این گفتوگو ادامه میابد تا بالاخره راهحلهایتان ته میکشد و او باحالتی غمگین و ناراحت و درعینحال فاتحانه به شما میگوید «دیدی گفتم هیچ راهحلی برای مشکل من وجود نداره» شما هم با ناامیدی سکوت میکنید غافل از اینکه او بهصورت ناخودآگاه اصلاً تمایلی به تغییر وضعیت ناخوشایندش نداشته است.
کمی تأمل کنید!
چه دلایلی سبب میشوند که فرد با وجود ناخوشایندیِ وضعیت موجودش، تمایلی به حرکت و تغییر آن نداشته باشد؟ زمانی که خیر و شر بودن مطلقِ پدیدههای جهان باور غالب انسان بود. با افزایش دانش و آگاهی نسبت به جهان، این باور نیز تا حدودی کمرنگ شده است.
البته به دلیل پیشینهٔ قوی ضدیت خیر و شر، ذهن ما هنوز هم تمایل دارد تا در هر پدیدهای تنها یک وجه مثبت یا منفی (خیر یا شر) را ببیند. بههرحال وجه دیگری نیز همزمان وجود دارد و در حال اثرگذاری بر رفتار و زندگی ما انسانهاست.
با توجه به دیدگاه خاکستری -باور به درهمآمیختگی جنبههای مثبت و منفی- میتوان گفت که هر وضعیت ناخوشایندی، باوجود آنکه ممکن است بسیار آسیبزا و مصیبتبار باشد، در درونش جنبههای مثبتی برای فرد دارد که بهصورت ناخودآگاه مسیر حرکتش به سمت تغییر را میبندد.
تمرین
به یک عادت مشکلسازتان فکر کنید.
جنبههای منفی این عادت را بنویسید
جنبههای مثبت همراه با این عادت ناکارآمد را پیدا کنید و بنویسید.
اگر نمیتوانید جنبههای مثبت عادتهای مخربتان را پیدا کنید، پاسخ به سؤالات زیر ممکن است سرنخهای خوبی برای آشکارسازی آنها باشد.
چه وقتهایی این رفتار عادتی را بیشتر انجام میدهید؟
انجام این رفتار عادتی چه احساس خوشایندی در شما ایجاد میکند؟
انجام این رفتار عادتی چه احساس ناخوشایندی را در شما کاهش میدهد؟
مثلاً فردی که اضافهوزن دارد و درگیر عادت پرخوری است، در پاسخ به اولین سؤال متوجه میشود که در شرایط استرسزا بیشتر غذا میخورد. او با خوردن در شرایط استرسزا، احساس آرامش میکند چون حواسش هرچند برای مدت کوتاه از موضوع چالشزا به سمت خوردن پرت میشود. خوردن به او کمک میکند تا با فروبردن غذا به درونش، احساس اضطرابش را کاهش دهد.
جنبههای مثبت همراه با عادت از مهمترین عوامل شکلگیری و پایدار ماندن آن هستند. جنبههای مثبت همراه با عادت همانهایی هستند که سبب کمتر شدن احساسات ناخوشایند (رنج) یا بیشتر شدن احساسات خوشایند (لذت) در ما میشوند.
چند سال پیش دوستی داشتم که عادت پرخوری داشت. به واسطهٔ اضافهوزن زیادی که داشت، در سن چهلسالگی به دلیل آرتروز شدید و درد ناتوانکننده در زانوهایش، چارهای جز عمل جراحی نداشت. باوجودی که متخصص ارتوپد به او گفته بود بدون کاهش بیست کیلویی وزنش امکان عمل وجود ندارد، هر بار که او را میدیدم بهجای لاغرتر شدن؛ چاقتر شده بود!
دوستم میدانست که اگر با همین فرمان ادامه دهد، طبق گفتهٔ پزشکان چند سال بعد کارش به استفاده از ویلچر میکشد. من با خودم فکر میکردم چرا او بهجای رژیم و ورزش، پرخوری میکند؟
وقتی میدیدم که چربیهای شکم و پهلویش بیشتر شده و از درد زانوهایش مینالد، با خودم میگفتم مگر میشود آدم با دست خودش دستی، ماشین زندگی را بکشد و اینطوری به ته دره ناتوانی و بدبختی سقوط کند؟
خوشبختانه دوستم عاقبتبهخیر شد. در طی یک سال، بیست کیلو وزن کم کرد. عمل زانویش هم بهخوبی انجام شد. میدانم کنجکاوید که بفهمید چه اتفاقی افتاد که دوستم موفق شد عادت پرخوریاش را تغییر دهد!
جریان ازاینقرار بود که دوستم به اصرار دخترش که خیلی نگران ناتوانی او بود و بنا به توصیهٔ متخصص تغذیه، تصمیم گرفت از رواندرمانگری کمک بگیرد.
در طی جلسات مشاوره آشکار شد که علت عمدهٔ پرخوری او این بود که خوردن -بهخصوص وقتهایی که دچار ترس و اضطراب میشد- به او آرامش میداد.
کیک و بستنی برایش مثل نوشدارویی در مواقع غمگین و ناامیدکننده بود که خوردنشان، حالش را بهتر میکرد. برای همین بود که فکر کنار گذاشتن پرخوری، اضطراب و ناامیدش را بیشتر کرده بود و بهجای رژیم غذایی سالم، پرخوریاش تشدید شده بود.
چطور میتوانست تنها راهی (پرخوری) که برای رها شدن از رنجِ اضطراب و دیگر احساسات ناخوشایند داشت را کنار بگذارد؟
بعد از آشکار شدن کارکردهای مثبتی که پرخوری برایش داشت، رواندرمانگرش به او کمک کرد تا راههای جایگزینی برای آرامسازی خودش و کم کردن احساسات ناخوشایندی که در شرایط چالشزا تجربه میکرد را پیدا کند. صحبت کردن با یکی از دوستان مهربان و مورد اعتمادش یکی از آن راههای جایگزین بود.
ارتباط همدلانهٔ دوستش در مواقعی که دچار مشکلی بود به او کمک میکرد که احساس ایمنی بیشتری داشته باشد. بیان مشکل و احساسات ناخوشایندش برای کسی که بدون قضاوت به او گوش میداد، سبب میشد که شدت اضطراب و غم و ناامیدش کمتر شود.
شاید بر اساس اهمیتی که به شناخت و آگاهی میدهیم، وقتی فردی را میبینیم که عادت ناسالمی دارد، وسوسه شویم که از روی خیرخواهی او را نصیحت کنیم. زیرا خوشبینانه امیدواریم آگاه شدن فرد از پیامدهای منفیِ عادتش، سبب تغییر آن میشود.
تحقیقات حوزهٔ علم تغییر رفتار به ما نشان میدهد، در خیلی از موارد موانع تغییر خیلی پیچیدهتر از آنی است که با شنیدن چند جملهٔ نصیحتگونه یا انگیزشی بتوانیم بر آنها غلبه کنیم. برخلاف باور عموم، علت اکثر رفتارهای مشکلساز یا کوتاهی در انجام عادات سالم، ناآگاهی نیست. اتفاقاً گاهی روبهرو شدن فرد با پیامدهای ناخوشایند یک عادت حتی ممکن است سبب تقویت آن شود.
پژوهشها نشان میدهند که شکلگیری، تداوم و تثبیت عادتها بیش از آنکه با منطق و شناخت مرتبط باشد با هیجانات درهمآمیخته است و برای تغییر رفتار نیاز است که با زبان هیجانات آشنا شویم تا بتوانیم بر آنها اثر بگذاریم.
چگونه با زبان هیجانات آشنا شویم؟
اگر تلاش کرده باشید که زبان دیگری غیر از زبان مادریتان را یاد بگیرید، برای فهم بهتر آن زبان نیاز دارید تا حدودی با فرهنگ و سرزمینی که از آن ریشه گرفته، آشنا شوید. به همین صورت برای فهم زبان هیجانات نیاز داریم که با مغز هیجانی آشنا شویم.
مغز هیجانی
در شکلگیری رفتارهای عادتی، بیشتر مغز هیجانی دخالت دارد تا مغز شناختی و منطقی.
زبان مغز هیجانی کاملاً با زبان مغز شناختی تفاوت دارد
اگر ما زبان مغز هیجانی را نشناسیم و ندانیم که چگونه با آن گفتوگو کنیم، تغییر عادتها اگر غیرممکن نباشد کار بسیار سختی خواهد بود.
برای شکستن عادت و تغییر آن آشنایی هرچند مختصر با مغز هیجانی و مغز شناختی و زبان آنها لازم است. اگر آمادهاید، در ادامه به درون مغز سفر میکنیم و با مغز هیجانی و شناختی بیشتر آشنا میشویم.
در سال ۱۹۶۰ یک پزشک و عصبشناس آمریکایی به نام پل دی. مکلین مدلی با عنوان مغز سهگانه ارائه داد.
مغز سهگانه مدلی تکاملی است که بر اساس آن هریک از سه قسمت مغز، دارای ساختارهایی است که بهصورت متوالی در مسیر تکامل به قسمت مغز جلویی اضافه شدهاند.
مغز خزندگانی: قدیمیترین بخش مغز است. قسمتهای متعددی که درون ساقهٔ مغز (واقع در قسمت عقب جمجمه) قرار گرفتهاند. این بخش که از حدود چهارصد میلیون سال پیش در خزندگان پدیدار شده، مسئول امیال و غرایز است. ازآنجاییکه فعالیتهای حیاتی مانند خوردن، خوابیدن، دمای بدن و فعالیتهای جنسی را تنظیم میکند، به آن مغز بقا نیز گفته میشود.
مغز هیجانی: این بخش از مغز، حدود دویست و پنجاه میلیون سال پیش برای اولین بار در پستانداران قدیمی ظاهر شده است. به همین دلیل به آن مغز میمونی هم گفته میشود.
این مغز مسئول هیجان و انگیزش است. ظهور بخشهای مغز هیجانی در پستانداران به آنها امکان برقراری ارتباطات اجتماعی را داد. مغز هیجانی شامل قسمتهای متعددی است که ازجمله مهمترین آنها بادامه (مرکز ترس) و جسم مخطط (مرکز پاداش) است که در موضوع تغییر عادت اهمیت زیادی دارند.
مغز نئوکورتکس( قشر جدید): جدیدترین بخش مغز که تنها در بعضی از پستانداران تکاملیافتهتر مانند شامپانزهها و بهویژه در انسان وجود دارد.
تکامل نئوکورتکس بهویژه قسمت جلویی آن به نام پیش پیشانی به انسان تواناییهای منحصربهفردی مانند زبان، آگاهی بر گذشته و آینده، استدلال، منطق، قدرت انتخاب و تصمیمگیری داده است. به همین دلیل به آن مغز شناختی هم گفته میشود.
در چند دههٔ اخیر با افزایش آگاهی و دانش مشخص شده ساختار و عملکرد بخشهای مختلف مغز، آنطور که در مدل سهگانه نشان داده شده است، آنقدر تفکیک شده و جدا از هم نیستند.
بهعنوان نمونه، بخش پایینی مغز هیجانی ازنظر عملکرد، بیشتر شبیه مغز بقاست درحالیکه قسمتهای بالایی آن با مغز شناختی شباهت بیشتری دارد. برای همین گاهی بیشتر از مغز شناختی در مقابل مغز هیجانی صحبت میشود.
زبان مغز هیجانی و مغز شناختی
کوچهٔ کاج، محل موردعلاقهٔ من برای پیادهروی است. این کوچهٔ دنج و ساکت سالها پیش خیابانی برای عبور ماشینها بوده است. مثل بیشتر خیابانهای شهرم اصفهان، دوطرفِ کوچهٔ کاج با باغچهای پهن از هم جدا شده است. این باغچه با انبوه درختان کاجی که قدمت بعضی از آنها به نزدیک یک قرن میرسد، یکی از دلایل کشاندن آدمها به این کوچه است.
چیزی که علاوه بر درختان بلند و زیبا و فضای دنج و آرام کوچهٔ کاج مرا ترغیب میکند تا برای پیادهروی آنجا را انتخاب کنم، بازی با گربههای ساکن این کوچه است.
توقفهای گاه و بیگاه در میانهٔ پیادهروی و توجه کردن به رفتار این گربههای بامزه که گاهی وسط راه، بیتوجه به عابران لم میدهند، برایم بسیار لذتبخش است.
گاهی هم آنها به سراغم میآیند و با چرخیدن و مالیدن خودشان به پاهایم نشان میدهند که دوست دارند بهجای نگاه کردن با آنها بازی کنم.
بهواسطهٔ برخورد نزدیکی که با گربههای کوچه کاج داشتم، فهمیدهام که برای ارتباط با گربهها باید زبانشان را بلد باشی! معلوم است که با کلمه نمیشود نه با گربهها و نه هیچ حیوان دیگری ارتباط برقرار کرد. راه ارتباطی با این حیوانات زبان نشانهای است. مثلاً من فهمیدهام اگر به پشت گربه دست بکشم، خوشش میآید (لذت)، اگر دستم را باحالت خاصی را بلند کنم، فرار میکند.
درواقع من با استفاده از نشانههایی (دست کشیدن به پشت گربه یا بلند کردن دستم) با گربه حرف میزنم. در مقابل، او هم با نشانههایی مثل فرار کردن به من پاسخ میدهد. و البته برعکس این هم اتفاق میافتد. وقتهایی که گربهای میومیو کنان دنبال من راه میافتد، نشانهای به من میدهد که گرسنه است و از من انتظار غذا دارد.
چرا ما انسانها با کمک نشانهها میتوانیم با حیوانات اجتماعی ارتباط برقرار کنیم؟
اگر یادتان باشد در بحث مغز سهگانه گفته شد که بخش واسط میان مغز قدیم و جدید، شامل قسمتهایی است که نقش مهمی در هیجانات و برقراری ارتباط دارند. علاوه بر ما انسانها حیوانات اجتماعی هم واجد این مغز هستند.
زبان مغز هیجانی از جنس نشانه است. یعنی میتواند نشانههایی را از محیط بگیرد و آن را معنی کند. و برعکس بهواسطهی نشانههایی پیامی غیرکلامی برای دیگران بفرستد.
باوجودی که مغز هیجانی ما انسانها نسبت به دیگر حیوانات اجتماعی تکامل زیادی پیداکرده است؛ ولی بازهم تابع همان زبان نشانهای است.
به همین دلیل است که میتوانیم بهنوعی با این حیوانات حرف بزنیم و ارتباط برقرار کنیم.
مغزِ هیجانی، زبانِ نشانه، عادت
اگر شما هم مثل من عاشق شیرینی باشید به تجربه دیدهاید که گذشتن از کنار شیرینی فروشی، بوی شیرینی در حال پخت و دیدن نان خامهای و رولتهایی که از داخل ویترین به شما چشمک میزنند، چقدر برایتان وسوسه کننده است.
ممکن است باآنکه به رژیمتان فکر میکنید، بعد از چند دقیقه به خودتان بیایید که جعبه شیرینی به دست از مغازه خارج میشوید. درواقع شیرینیهای چیده شده در ویترین، نشانهای بود که مغز هیجانیتان را به جنبوجوش درآورد.
در اینجا مغز شناختیتان تلاش کرد که با دلیل و برهان و یادآوری عهد و پیمانتان برای رژیم و مضرات چاقی جلوی شما را بگیرد؛ اما زورش نرسید و شکست خورد.
در خیلی از موارد تغییر عادت، به این دلیل مشکل است که مسیر مربوط به عادت در مغز هیجانی بهصورت خودکار و گاهی تنها با یک نشانه روشن میشود؛ یعنی برای اینکه رفتاری عادتی از ما سر بزند نیاز به هیچ تلاش و کوششی نداریم.
کلام پایانی!
برای تغییری ماندگار، نیاز به شناخت بیشتر روند تغییر و دانستن این نکته که تغییر چگونه رقم میخورد، داریم. در این مقالهٔ تقریباً طولانی، تمام تلاش من این بود تا دریچهٔ ابتدایی علم تغییر را باهم باز کنیم و در ادامه این بحث را کاملتر خواهیم کرد.