پریشانی، کلافگی
سوالی پرتکرار ظاهر میشود
چرا؟
درون ذهنم به دنبال جواب میگردم
افکار همچون سیاهچالهای مرا به درون میکشد
پریشانتر میشوم
همچون کبوتری خودم را به درو دیوار ذهن میکوبم
به امید یافتن پنجرهای گشوده
برای رها شدن
هرچه میگذرد خستهتر میشوم
هیچ راه نجاتی نیست
همچون کودکی کز کرده در کنج اتاق
به درون خود میروم
دیگر دست و پا نمیزنم
دیگر درون ذهن تقلا نمیکنم
به صدای سکوت گوش میدهم
ناگهان پیامی درون تنم ظاهر میشود
طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت
فهمی عمیق تنم را گرم میکند
راه قرار و آرام گرفتن
نه در تقلا در ذهن
بلکه در بودن با تن است
بودنی بدون تلاش و کوشش
«قرار گرفتن در بیقراری»