امروزتجربه ی خیلی جالبی داشتم و به معنای واقعی فهمیدم که در مواجه با یک مسئله می شود به کمک هشیاری، برذهن بودن و بیرون آمدن از درون شرطی شدگی ها به نحو بهتری آن را حل کرد.
ماجرا از این قرار بود که به دلایلی در یک گروه عده ای می خواستند که عده ای دیگر را از گروه حذف کنند. البته این بحث قبلا هم پیش آمده بود و یک جورایی با دلیل آوری هایی که من و چند نفر دیگر کرده بودیم قضیه فیصله پیدا کرده بود. تا اینکه دیروز دوبار شرایطی پیش آمد و آتش خشم آن دوستان از زیرخاکسترها زبانه کشید. آتشی که ممکن بود عده ای را بسوزاند. چرا که خارج کردن آن افراد از گروه و احساس طردی که به آنها می داد کم از سوختن نبود. خلاصه من وقتی موضوع را شنیدم خواستم که مثل دفعه ی قبل مخالفتم را در گروه اعلام کنم. یک جورایی لجم گرفته بود که چرا بعضی ها این قدر خودخواه هستند که برای داشتن احساس ایمنی بیشتر و به خاطر سلیقه ی شخصی شان و اینکه از افرادی خوششان نمی آید می خواهند به ناروا آنها را حذف کنند. اما یک دفعه به خودم آمدم و گفتم چرا فکر می کنی که نظر تو کاملا درست است؟
پرسیدن این سوال از خودم همان و میخکوب شدن ذهنم همان!
این سوال سبب شد که دومینو افکارم قطع شود. همیشه وقتی در چرخه ی ذهن می افتادم افکارم تند تند پشت سر هم قطار می شدند و در زمانی کمتر از یک دقیقه حکم نهایی در ذهنم صادر می شد.
پرسیدن این سوال در ذهنم وقفه ای ایجاد کرد. حالا با رواداری و حس پذیرش بیشتری می توانستم پیام هایشان را ببینم و بشنوم.
هر چه بیشتر می گذشت احساس همدلی بیشتری با آنها می کردم. با خودم می گفتم احتمالا این احساس ناامنی به دلایلی در آنها بالا آمده است. در حالی که قبل از آن به سادگی احساس آنها را محکوم می کردم، تنها به این دلیل که خودم مشکلی نداشتم.
برای همین تصمیم گرفتم که به گروه اعلام کنم که مایلم اول نظر همه ی دوستان را بشنوم تا بتوانم از چشم انداز های مختلف موضوع را ببینم و ارزیابی کنم. دوستان یکی یکی نظراتشان را دادند. عده ای موافق و عده ای مخالف بودند و هریک برای موافقت و مخالفتشان دلایلی داشتند. بلاخره وقتی آخرین فرد هم نظرش را اعلام کرد، من با توجه به همه چشم اندازها دریافتم را با گروه درمیان گذاشتم.
دیدن مسئله از نظرگاه ههای مختلف سبب شده بود که رواداری و پذیرش من هر چه بیشتر شود به همین دلیل با تم رواداری، مهر و پذیرش دیدگاه و نظرم را مطرح کردم. خیلی جالب بود که حتی این پذیرش و مهر در تن صدای من هم انعکاس پیدا کرده بود. و البته این موضوع بسیار مهمی است چرا که بعضی وقتها اگرچه زبان کلامی مان صلح آمیز است ولی زبان غیر کلامی مان که از طریق تن صدا به فرد یا آن افراد می رسد می تواند پاسخ هاس ستیز – گریز را در مغز بقا آنها ایجاد کند. به هر حال من پیام را گذاشتم و سعی کردم که با کلام و با تن صدایم این حس همدلی و رواداری را به آن افراد منتقل کنم.
خیلی جالب بود که بعد از آن یکی از آن دوستان مخالف اعلام کرد که با نظرات من موافق است. چرا که من سعی کرده بودم راههای آلترناتیو دیگری را پیشنهاد دهم تا مشکل به صورت مسالمت آمیزتری حل شود و در پایان همگی احساس برنده بودن داشته باشیم. من باور دارم که گفتگویی موفق است که بر پایه برنده – برنده بودن باشد نه اینکه برنده بودن من به بهای بازنده بودن دیگری باشد.
تجربه ی امروز ام اگرچه با یک احساس ناخوشایند شروع شد ولی در پایان احساس بسیار خوبی را برایم داشت. شاید دلیلش این بود که در چرخه ی ذهنم که به من می گفت آنها چقدر بی انصاف هستند نیفتادم. افکاری که می خواست احساس آن دوستان را به کلی نفی و انکار کند.
شاید علت این شعف و گشودگی این باشد که من به وجود آن افراد و به احساساتشان آری گو شدم و این سبب شد که فرصت دیدن مسئله را از چشم اندازهای دیگر پیدا کنم و بعد با این نگاه همه جانبه تر توانستم از طریق صحبت هایی که رد و بدل شده بود آلترناتیوهایی را ببینم و با گروه مطرح کنم. الان از آن زمان هایی است که احساس می کنم مثل آدمیزاد عمل کردام!
در اکثر مواقع بدون آنکه متوجه باشیم گرفتار بازیها، باورهای نهادینه شده و افکار شرطی شده ی ذهن می شویم و این، فرصت در اکنون بودن را از ما می گیرد. زمانی که درون ذهن هستیم خود مفهوم سازی شده ی ما می خواهد با تمانم توانش از هویتش دفاع کند. برای همین در چنین شرایطی به شدت دیدمان تونلی می شود و تنها چیزهایی را می بینیم و می شنویم که در جهت تثبیت مرکزیت خود باشد.
اما زمانی که بهوشیار می شویم و از درون خانه ی ذهن به پشت بام هشیاری می آییم می توانیم از آن بالا چیزهایی را ببینیم که از درون خانه تنگ ذهن دیدنشان غیر ممکن است. زمانی که ما بواسطه ی برین شدن به اکنون گشوده می شویم می توانیم اطلاعاتی بیشتری را از آنچه در اکنون و اینجا تجربه می کنیم، دریافت نماییم و مقابله ای سازگارانه تر با مسائل زندگی مان داشته باشیم. در واقع بیرون آمدن از ذهن به مثابه بیرون آمدن از خود محدود و محصور درون شرطی شدگی هایمان است و این سبب می شود که بتوانیم با کالبدهایی وسیع تر از کالبد فیزیکی مان یعنی با کالبد میان فردی و فرافردی مان ارتباط برقرار کنیم. ارتباط با کالبد فرافردی سبب می شود که احساس رواداری بیشتری با نظرات مخالف داشته باشیم. چرا که هشیاری کاملا بدون قضاوت و ارزش داوری است. یعنی زمانی که در پشت بام آگاهی هستیم می توانیم بدون آنکه سوگیری کنیم همه چیز را ببینیم . به چیزی که دوست داریم نمی چسبیم و در برابر چیزی که خوشمان نمی آید، مقاومت نمی کنیم و اجازه می دهیم هر آنچه در اکنون در حال وقوع است بیاید و برود و ما تنها نظارگر آن هستیم.
در واقع ارتباط با کالبد فرافردیمان( ارتباط با وجود) سبب می شود که ما هرچه بیشتر احساس مهر داشته باشیم و این مهربانی نه تنها از درون ما به بیرون است بلکه از بیرون از کل هستی از آن یگانگی به درون جاری می شود.
حالا بهتر درک می کنم که علت گشودگی، شعف و سروری که احساس می کنم از چیست.
ازمبادله مهر با هستی است!
این گرمای نوازشگر مهر هستی است که این چنین درونم را زنده و سرشار از طرب کرده است.