هیجان بخش جدا نشدنی از زندگی ما آدمهاست. البته که همگی با روی باز هیجانات خوشایندی مانند شادی و امید را می پذیریم، اما وقتی نوبت به هیجانات ناخوشایند می رسد آن را شر می دانیم و می خواهیم به نوعی از آنها رها شویم. غافل از اینکه هیجانات ناخوشایندی مانند خشم و ترس لازمه ی بقا ما هستند. که اگر غیر از این بود در سیر تکامل یعنی گذشت میلیونها سال از ظهور اجداد اولیه انسانی مان حتما از بین رفته بودنند. وقتی سرنخ هیجانات منفی را می گیریم به پاسخ های ستیز – گریز می رسیم که برای بقا ما بسیار ضروری اند.
تصور کنید که واکنش های ستیز – گریز برای لحظه ای در شما متوقف شود و در همان لحظه ببینید که اتومبیلی به سرعت به طرف شما می آید، به نظرتان چه واکنشی نشان می دهید؟
درست حدس زده اید چون شما احساس ترس نداشته اید یعنی تهدیدی حس نکرده اید ممکن است واکنش خیلی سریعی از خود نشان ندهید و اتومبیل با شما تصادف کند و شما خیلی راحت غزل خداحافظی را بخوانید.
بنابراین هیجانات منفی با وجود آنکه ناخوشایند به نظر می رسند اما به نوعی کارکرد مثبت دارند. به عبارت دیگر این هیجانات در پس خود حامل پیامی هستند که بیانگر تهدیدی است.
اینکه ما آدمها در خیلی از مواقع گرفتار هیجانات منفی پایداری می شویم که به راحتی از آنها خلاصی نداریم به این دلیل است که ما عامل تهدید زیرین آنها را درک نمی کنیم و بنابراین پاسخ مناسبی برای برطرف کردن آن تهدید و به تبع بر طرف کردن آن هیجان ناخوشایند نمی دهیم.
بنابراین به نظر می رسد اگر به نوعی بتوانیم سرنخ آن هیجانات را بگیریم تا به ریشه ی آنها برسیم، نه تنها از آنها رها می شویم بلکه به احتمال زیاد تغییری مثبت در ما ایجاد می شود.
شاید این سوال برایتان پیش آید که گاهی به این راحتی نمی توان ریشه ی اصلی ایجاد کننده ی احساسات منفی را پیدا کرد!
با شما موافقم گاهی افکار و عوامل ایجاد کننده ی این احساسات دور از دسترس آگاهی ما ست به عبارتی دیگر در بخش تحت خودآگاه و گاه ناخودآگاه ماست و نیاز است تا با کمک روش هایی راهی برای جریان یافتن و نمایان شدنشان در سطح خودآگاه پیدا کنیم.
یک راه بسیارساده و در دسترس برای به سطح خودآگاه آوردن افکار ایجاد کننده ی احساسات ناخوشایند، نوشتن است. به خصوص نوعی از نوشتن که درآن ما با هیجاناتمان وارد گفتگو می شویم. در واقع این نوع از نوشتن بهرمندی ازتکنیک صندلی خالی گشتالت درمانی است.
البته که ممکن است در ابتدا در مقابل نوشتن و گفتگو با احساسات ناخوشایندمان مقاومت داشته باشیم، چرا که ما انسانها مثل هر موجود زنده ی دیگر به طور ذاتی از درد و رنج گریزانیم و دلمان می خواهد به نوعی از رویارویی با این احساسات فرار کنیم بنابراین از گفتگو با آنها اجتناب می کنیم.
زمانهایی که به شدت گرفتار اضطراب و ترس می شویم دنبال راهی می گردیم که حواس خودمان را پرت کنیم تا آنها را نبینیم و کمتر رنج بکشیم ولی به تجربه دیده ایم که در اکثر مواقع نه تنها این اجتناب ما را خلاص نمی کند بلکه ما را هر چه بیشتر در بند و گرفتار آن احساسات ناخوشایند می کند.
اتفاقا هنر نوشتن و گفتگو با هیجانات هم در همین رویارویی است. یعنی هیجان را می آوری جلوی چشمت روی کاغذ. اگرچه در ابتدا این رویارویی رنج آور است اما اگر طاقت بیاوریم و به گفتگو ادامه دهیم به سر نخ های بسیار خوبی می رسیم. در واقع نوشتن کلاف در هم پیچیده ی هیجانات را باز می کند. گاه ممکن است ببینیم که در زیر خشم مان ترسی وجود دارد و بعد کم کم به ریشه های آن ترس برسیم. ترسی که می خواهد ما را از خطری محافظت کند.
با آشکار شدن افکار ممکن است ببینیم که آن افکار غیر واقع بینانه اند و همین که بر آنها آگاه شویم بی اثر می شوند. در بعضی از موارد هم پیام تهدید آن افکار بسیار واقع بینانه است که برای برطرف کردن خطر باید کاری انجام دهیم. در همان نوشتن متعهد می شویم که برای برطرف کردن آن خطرات اقداماتی انجام می دهیم. حتی راههایی که به نظرمان می رسد را می نویسیم.
مثلا منی که احساس ناخوشایند خشم داشتم که زیرش احساس ترس بود با این آگاهی و تصمیم گیری برای انجام اقدامات عملی، احساس می کنم که بر شرایطم کنترل دارم.
همگی می دانیم که احساس کنترل داشتن احساس خوشایندی در ما ایجاد می کند. چرا که فکر می کنیم در مقابل خطر می توانیم کاری انجام دهیم. بنابراین رویارویی با ترسی که از آن اجتناب می کردیم سبب شد که عاملیت و کنترل ما بر زندگی مان بیشتر شود. به عبارت دیگر انرژی هیجان ترس در جهت برداشتن قدم هایی مثبت در زندگی و رابطه مان والایش(تصعید) پیدا کرد.
اگر تاکنون از این روش استفاده نکرده اید پیشنهاد می کنم که آن را امتحان کنید تا خودتان نتایج باورنکردنی آن را ببینید.