کسی که لذت آفریدن را چشیده باشد ممکن نیست از چیز دیگری لذت ببرد. (چخوف)
وقتی بچه بودم یکی از داستانهای مورد علاقهام قصهی آفرینش انسان بود. اینکه خداوند انسان را از خاک آفرید و بعد از روح خودش در او دمید وبه همهی فرشتگانش اعلام کرد که انسان اشرف مخلوقات است و باید همگی در مقابل او تعظیم کنند. هر بار بعد از شنیدن این داستان با خودم فکر میکردم چه ویژگی ممتازی انسان را حتی بالاتر از فرشتگان که ساکن آسمانها هستند قرار داه است؟ چون به جوابی نمیرسیدم، بزرگترها را سوال پیچ میکردم اما جوابهایی که میدانند هیچ وقت برایم قانع کننده نبود. بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم که وجه تمایز انسان با سایر حیوانات آگاهی و قدرت انتخاب اوست. یعنی انسان برخلاف حیوانات که به صورتی ثابت و بدون تغییر براساس غرایزشان عمل میکنند، میتواند در رفتار و کردار و گفتارش تغییر ایجاد کند.
با گذشت سالها و مطالعهی در زمینههای مختلف روانشناسی به خصوص روانشناسی زیستی و تکاملی فهمیدم که جهشهایی درمغز انسان در چند ده هزار سال پیش سبب شد که گونهای از انسان بر روی زمین ظاهر شود به نام گونهی انسان خردمند که میتوانست حرف بزند. یعنی واجد توانایی آفریدن حروف از آواها، خلق کلمات و بلاخره بوجود آوردن جملات از کلمات شد. در واقع آنچه سبب شد اجداد ضعیف و ناتوانمان بتوانند شرایط سخت صحرای افریقا را تاب بیاورند چیزی نبود جز توانایی آفرینش کلمات، که به آنها امکان ارتباط ، همکاری و هماهنگی هرچه بیشتر با همدیگر را داد.
بنابراین ظهور زبان سرآغازی شد برای آنکه انسان بتواند دنیای پیرامونیاش را بهتر بشناسد و دست به خلق و ساختن چیزهایی بزند که در جهان وجود نداشتهاند.
خوب که فکرش را میکنم، دمیده شدن روح خداوند در انسان به نوعی تمثیلی است برای نشان دادن اینکه انسان قدرت خلق کردن دارد. ما آدمها نه تنها میتوانیم چیزهایی را اختراع کنیم بلکه میتوانیم خودهایی از خودمان بیافرینیم که تاکنون وجود نداشتهاند. و این آفریدن خودهای به قول بودا نازاده چیزی است که همهی ما انسانها در اعماق وجودمان در تمنای آن هستیم. همانی که در ادبیات دینی به آن استکمال نفس گفته میشود. یعنی میلی درونی در ما وجود دارد که میخواهیم کاملتر شویم. آبراهام مزلو روانشناس وجودگرای آمریکایی به آن تحقق خود میگوید. مزلو نشان درهرم نیازهای انسانی نشان میدهد که وقتی نیازهای کمبودی ما اعم از نیازهای زیستی، امنیت و تعلق ارضا میشوند ما به سمت نیازهای بودن حرکت میکنیم که در راس آن نیاز به تحقق خود است. یعنی اگر همهی نیازهای سطوح پایینمان برطرف شود ولی نیازمان به خلق خودهایی که میتوانیم بیافرینیم بیپاسخ بماند، همچنان احساس کمبود و نارضایتی میکنیم و برعکس زمانی که در جهت آفرینش نمودهایی از خودمان که تاکنون نبودهاند پیش میرویم و موفق میشویم خودهایی را پدیدار کنیم که نوظهور هستند، وجودمان سرشار از شورو نشاطی میشود که وصف ناپذیر است و به قول مولانا وجودمان خود طرب میشود” من طربم، طرب منم”.
بنابراین من فکر میکنم که هیچ لذتی شیرینتر از لذت خلق، به خصوص آفرینش خود نیست.