نمی دانم امروز سر کلاس یوگا چه اتفاقی افتاد که یک دفعه به موضوعی آگاه شدم. ناگهان درون ذهنم ارشمیدوس وار گفتم یافتم یافتم!
من به این آگاه شده بودم که باید خودم را همانند هرآنچه در بیرون است به صورت پدیداری ببینم. دیروزبه ویس دکتر محمودی در مورد پدیدارشناسی هوسرل گوش می دادم و حسابی ذهنم درگیر این موضوع شده بود. اینکه ما انسانها نمی توانیم واقعیت را ادراک نماییم و تنها قادر به درک پدیدارهای واقعیت هستیم. بنابراین هیچ یک از ما نمی تواند ادعای حقانیت کند و بگوید حقیقت پیش من است. اما نکته بسیار جالب در پدیدارشناسی هوسرل این است که برای تقریب به واقعیت و درک بهتر پدیدارها باید بدون هرگونه پیش فرضی با آن مواجه شویم تا بتوانیم با سوگیری هرچه کمتر آن را ادراک نماییم. در واقع چنین رویکردی سبب می شود که ما به همه ی نظرات روادار باشیم. مهم این است که در مرحله ی اول بدون پیش فرض اطلاعات جمع کنیم و بعد بواسطه ی جمع بندی سرو شکلی به آن اطلاعات داده و به صورتی برای آن پدیده برسیم.
من امروز فهمیدم که باید به خودم هم نگاهی پدیدارشناسانه داشته باشم. یعنی من یک کل هستم که بخش های مختلفی دارد که هریک از اینها در زمانهای مختلف خودنمایی می کنند. اینکه بدون سوگیری به همه ی این خودها نگاه کنم تا بتوانم کلیت خودم را ادراک نمایم. من مجموعه ای از زهرا ها یی هستم که ویژگی های مختلفی دارند و باید بدون پیش داوری و قضاوت بتوانم آنها را آن گونه که هستند ببینم. داشتن نگاه پدیدارشناسانه سبب می شود که نسبت به همه بخش های خودم مهربانتر و پذیرا تر باشم بدون انکه بخواهم بخش هایی که نمی پسندم را انکار کنم و کنار بگذارم. چرا که نفی و کنار گذاشتن این بخش ها مرا از واقعیت خودم آن گونه که هستم دور می کند. من فهمیدم که چاره ای ندارم جز آنکه به همه ی مرغان وجودم آری گو باشم تا بتوانم به ملاقات سیمرغ واقعیت نائل شوم.