امشب وقتی از سرکار به خانه آمدم دیدم شوهرم خوابیده، تعجب کردم که چه وقت خواب است. رفتم بالای سرش و صدایش کردم ناراحت سرش را از زیر لحاف بیرون آورد و گفت:” همکارم که توی یک اتاق با هم هستیم کرونا گرفته و منم کمی احساس ناخوشی می کنم”. خیلی ترسیدم آخر این روزها خبرهای زیادی از مرگ و میرناشی از کرونا می شنوم. ناگهان به خودم آمدم دیدم حسابی دچار اضطراب شده ام. به خودم گفتم حالا از کجا معلوم که او کرونا گرفته باشد و حالا بر فرض هم که درگیر شده باشد دنیا که به آخر نرسیده خوب درمان می شود. من خودم را دیدم که قبل از آنکه هنوز اتفاقی افتاده باشد داشتم در ذهنم فاجعه سازی می کردم. برای آنکه از دست نشخوارهای فکری که هیچ سود و فایده ای نداشتند خلاص شوم به درون بدنم نگاه کردم و آگاهی ام را آوردم به حس های تنانه ام، به گرفتگی هایی که از ترس در شانه هایم ایجاد شده بود و به احساس سنگینی درون قفسه ی سینه ام نگاه کردم و همین چرخش آگاهی بر بدنم حالم را بهتر کرد. در واقع هنر بهوشیاری همین است، بیرون آوردن توجه ازگردونه ی افکار ناخوشایند و بیرون آمدن از افکار منفی سبب فروکش کردن احساسات ناخوشایند می شود.