امروز داشتم به رهآوردهای سفر یک هفتهایم به شهرهای زنجان و تبریز و جلفا فکر میکردم. من همیشه وقتی به سفر میروم میتوانم اززاویهای دیگری به خودم و زندگیم نگاه کنم. انگار دوری از زندگی روزمره، کار و خانه سبب میشود از هویتی که برای خودم ساختهام قدری فاصله بگیرم و بنابراین بتوانم بهترآنچه هستم و نیستم را ببینم. بعلاوه وقتی برای چند روز از صبح تا شب در کنار آدمهایی قرار میگیری حجم بالای تماسهای نزدیک سبب ایجاد برخوردهایی میشود و تو در آن برخوردها میتوانی بهتر آنچه هستی را ببینی. درمییابی که در موقعیتهای چالشزا آیا میتوانی بهصورتی سازگارانه مشکلات را حل کنی و یا نه تاب آوریت آنقدر پایین است که زود از کوره در میروی و اوضاع را بدتر میکنی.
یکی از چیزهایی که قبلا میدانستم و در این سفر بیشتر برایم روشن شد این بود که شفقت و مهربانی به خود زمانی بسیارمعنا پیدا میکند که آدم گرفتار احساسات ناخوشایند ناشی از خطا و اشتباه و شکست میشود یا به عبارت دیگر در رنج قرار میگیرد. در چنین مواقعی فرد نیاز دارد که بدون هیچ دلیل و توجیهی برای اشتباهش فقط و فقط به خودش حمایت مهربانانه بدهد. بخش آسیبپذیر ما همچون کودکی هراسان منتظر والد سرزنشگر است تا چوب توبیخ و چرا این کار را کردی را بر سرش فرود آورد و در این شرایط بیش از هر زمان دیگری به شفقت و مهربانی از جانب خودمان نیاز داریم.
اگر میتوانی درهنگام شکست و اشتباه و گرفتاری در رنج مهربانانه از خودت حمایت و مراقبت کنی معلوم است که از درجهی بالایی از شفقت به خود برخوردارهستی. کسی که در رنج بیقید و شرط به خودش مهرورزی میکند، نسبت به دیگران هم مهربانتراست و کمتر از اشتباهات دیگران دچار خشم میشود. انگار مهربانی نسبت به خود سبب رواداری و شفقت بیشتر نسبت به دیگران میشود…..
ادامه دارد